تاریخ انتشار : شنبه 17 آبان 1404 - 12:03
کد خبر : 134774

روایت مرگ تدریجی یک هویت: رودی که از یاد رفته، شهری که نفس نمی‌کشد!

روایت مرگ تدریجی یک هویت: رودی که از یاد رفته، شهری که نفس نمی‌کشد!
سپیدرود فقط یک تیم فوتبال نیست؛ آخرین پرچم بر جا مانده از عصرِ “غریزه‌ی محلی” است، از زمانی که هنوز شهرها “نفس خودشان” را می کشیدند و لیگ‌ها بوی خاک و باران می‌دادند، سپیدرود، پیش از آن که تیم باشد، نامِ بلندِ یک رود بود در جغرافیای احساس گیلان؛ رودی که از شالیزار برخاست، از فریاد کارگران دخانیات و پوپلین، ایران برک، پوشش ، فرش گیلان و ایران الکتریک و… و موتورهای کشت‌کاران پیر. اما امروز؟ همان رود خشکیده است. سکوهای عضدی، که روزی آتش افتخار و غیرت شهری را می‌بلعیدند، حالا مأمن خاموش خاکسترند. این شکست، شکستِ فوتبال نیست؛ شکستِ مدیریتِ حافظه است.

جارستان: سپیدرود فقط یک تیم فوتبال نیست؛ آخرین پرچم بر جا مانده از عصرِ “غریزه‌ی محلی” است، از زمانی که هنوز شهرها “نفس خودشان” را می کشیدند و لیگ‌ها بوی خاک و باران می‌دادند.

 

سپیدرود، پیش از آن که تیم باشد، نامِ بلندِ یک رود بود در جغرافیای احساس گیلان؛ رودی که از شالیزار برخاست، از فریاد کارگران دخانیات و پوپلین، ایران برک، پوشش ، فرش گیلان و ایران الکتریک و… و موتورهای کشت‌کاران پیر.

 

اما امروز؟ همان رود خشکیده است. سکوهای عضدی، که روزی آتش افتخار و غیرت شهری را می‌بلعیدند، حالا مأمن خاموش خاکسترند. این شکست، شکستِ فوتبال نیست؛ شکستِ مدیریتِ حافظه است.

 

جایی که فوتبال بی‌ریشه، رسانه، بی‌حافظه شد

 

در رسانه های محلی، سال‌هاست که سپیدرود به تیتر بحران و بدهی و واگذاری تقلیل یافته است؛ هیچ‌کس دیگر از فلسفۀ پیدایشش نمی‌نویسد.

 

در دهه ی پنجاه خورشیدی، وقتی تنها دو تیم خارج از پایتخت در سطح اول کشور شناخته می‌شدند – ملوان و سپیدرود – این سرخ‌پوشان رشتی بودند که احساس حضور مناطق شمالی در فوتبال ملی را معنا کردند.

 

اما پس از پیروزی انقلاب، هر موج مدیریتی، سپیدرود را چون توپی به هوا انداخت و به فراموشی سپرد. هر دوره مالکی تازه، هر بار وعده ای نجات بخش و هر بار سقوطی عمیق تر.

 

رسانه ها هم فراموش کردند که تیم ها حافظه ی شهرند. به جای روایت تاریخ، نسخه های تبلیغاتی نوشتند و هرکس در مسند قدرت نشست، سپیدرود را به عنوان نردبان محبوبیتش بالا رفت و فرود آمد.

 

بیمار اصلی؛ ساختار، نه نتیجه

 

سپیدرود نه از ضعف نتایج، که از اختلال در ساختار مدیریتی ورزش استان به روزمرگی افتاد. هیچ نهاد نظارتی برای جلوگیری از تصاحب صوری باشگاه مداخله نکرد . هر کس وعده‌ای داد، سندی نگرفت، و هر مسئولِ ورزشی که می‌رفت، گودال تازه‌ای در زمین فوتبال رشت می‌ گذاشت.

 

این‌جا مسئله‌ی عدم‌حمایت مالی نیست؛ مسئله، فقدان یک منطق تصمیم‌گیری ماندگار است. در گیلان، باشگاه‌داری همواره تکلیف موقت بوده است. صنعتی پایدار ندارد، نهاد دانشگاهی پشتیبان نیست و اقتصاد شهری هم نمی تواند زیر بار بدهی‌های فرسوده‌ی باشگاه برود.

 

در چنین بستری، سپیدرود نه می‌تواند رشد کند، نه بمیرد. معلق مانده است، مثل رودخانه‌ای که سدها مسیرش را بریده‌اند.

 

فوتبال صنعتی، فوتبال بومی

 

این روزها نام باشگاه‌ها شبیه تابلوهای بورسی است؛ فولاد، مس، گل‌گهر، نفت، ذوب‌آهن، استقلال، پرسپولیس و … همه با پشتوانه‌ی صنایع غول‌آسا. در میان شان سپیدرود هم چون کودک یتیمی است در صف شیر خشک دولتی.

 

اگر عدالت در ورزش معنا داشت، رشت هم باید صنعتی می‌داشت برای قوام این تیم. ولی گویی در تقسیم منابع، گیلان همیشه در انتهای صف ایستاده است؛ از این رو، نجات سپیدرود دیگر کار ورزش نیست؛ کار سیاست اجتماعی و بازگرداندن تعادل به مناسبات توسعه منطقه‌ای است.

 

میراث فراموش‌شده‌ی عشق مردمی

 

در دهه های گذشته، سپیدرود تنها تیمی بود که هوادارانش از میان مردم معمولی‌ می‌آمدند: معلم، مغازه‌دار، ماهیگیر، کارگر. این مردم تیم را می‌ساختند، نه کارخانه.

 

سپیدرود، باشگاهِ طبقه ی متوسط و فرودست شهری بود و همین اصالت، او را محبوب کرد؛ اما امروز، آن عشق نیز خسته است. وقتی هوادار ببیند که ریشه‌اش هر فصل توسط مالک بی‌نام و شرکت بی‌اعتبار قطع می‌شود، دلش هم سرد می‌شود.

 

سپیدرود در انبوهی از مشکلات درونی و برونی غوطه ور و فرسوده شده است. این دو، هر تیمی را در نهایت به گور می‌فرستند.

 

رشتِ بی‌سپیدرود، شهری بی‌جان است

 

هر شهری یک نشان در حافظه ی جمعی دارد: تبریز با تراکتور، اصفهان با سپاهان و ذوب آهن، اهواز با استقلال و فولاد، مازندران با نساجی و … رشت قرار بود با سپیدرود شناخته شود، اما وقتی نهادهای محلی از این نماد غفلت کردند، شهر نیز روح خود را از دست داد.

 

بی جهت نیست که امروز هیاهوی فرهنگی رشت فروکش کرده است؛ زیرا فوتبال – به‌عنوان آیینه‌ی شور اجتماعی – خاموش مانده است.

 

منشور روشن؛ بازگرداندن رود به مردم

 

نجات سپیدرود تنها در گرو رایزنی ها و جلسات و مصوبه ی اداری بی نتیجه نیست، چون تجربه نشان داده است که یک مدیر رده پایین شرکت دولتی می تواند دستور استاندار را نادیده بگیرد و به پی گیری های نماینده پرنفوذ استان مهر باطل بزند و حتی خم به ابرو نیاورد!

 

سپیدرود را به مردم برگردانید؛ هوادار منتظر است و می خواهد بداند چه آینده‌ای برای باشگاه طراحی شده است.

 

سپیدرود باید نهادی مدنی شود، نه شرکتی میان مدیران فصلی و اگر این اتفاق نیفتد، هر مصاحبه و هر وعده‌ی مدیر تازه، تنها صدایی دیگر در اتاق اکو خواهد بود.

 

پایان سخن

 

سپیدرود رشت در حقیقت، هویت‌ بومی‌اش را قربانی بی تفاوتی و بی حسی و توسعه نیافتگی مدیران محلی اش کرده است.

 

تا زمانی که ساختار اقتصادی و رسانه‌ای گیلان قدرت بازتولید احساس مالکیت جمعی را نیابد، سپیدرود هم چنان در وضعیت احتضار خواهد ماند و در آن صورت، روزی می‌رسد که عضدی هم به موزه بدل می‌شود و هیچ نسلی از خاطره‌ی فریادهای بارانی مردم رشت چیزی به یاد نخواهد آورد./سایت رسمی سپیدرود

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.